ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

هدیه زیبای خداوند و مسافر تابستونی من

آخر پاییز از راه رسید

  آخر پاییز از راه رسید، یه فصل دیگه داره کوله بارشو جمع می کنه تا جاشو بده به فصل نو.. زمستون در راهه، فصل باریدن برف، عاشق راه رفتن توی برفم، برف بباره و زمین پوشیده از برف سفید باشه، منم روی برف قدم بزنم و رد کفشام روی اون بمونه.. از فردا سومین فصل زندگیتو تجربه می کنی. چه زود گذشت. یاد روز تولدت بخیر که ناغافل و باعجله اومدی..دلم برای دفتر قرمزت خیلی تنگ شده تا روز به دنیا اومدنت برات می نوشتم اما دیگه دستم به نوشتن نرفت..   چهارشنبه 27 آذر برای اولین بار با هم به مجلس روضه رفتیم.  از صبح چهارشنبه خیلی بی تاب شدی، نمی دونم کجای تن کوچولوت درد داره که فقط جیغ می کشی و دوست داری توی بغل باشی. حدس می زنم م...
30 آذر 1392

کبوتر سفید من..

ویانای من و بابایی هر دو زود خوابیدین و من توی خونه تنهام  اما خب راحت اومدم تا بنویسم.. این عکس ویانای ناز منه..خانم خانما..قرتی خانم.. 20ام پنج ماهت تموم شد و قدم به شش ماهگی گذاشتی..بزرگ شدی..شیرین بودی شیرین تر شدی..برام بهترین و گوش نوازترین سمفونی ها رو هر روز اجرا می کنی..ابو ووو خخخ ایممم م ما با بووو..با هر صدات دلم غنج می ره..کبوتر منی.. چند وقتیه قطره آهن باید بخوری..اصلا دوستش نداری و دهن کوچولوتو قفل می کنی..برای اینکه وادارت کنم بخوری بعداز چند قطره آهن یک قطره هربال میکسچر می دم تا تشویق بشی و بخوری..آخه طعم اونو دوست داری گلکم.. ..... هیس آروم ....ویانای من اومد بغلم، هنوز مست خوابه..فدای نفس کشیدنت بشم.....
25 آذر 1392

گزیده ای از عکس های ویانا

  ویانای من وقتی شعار میده و دنبال خواسته ها و اهدافش میره.   ویانا لالا گنجشک لالا عشقم لالا...راحت و آسوده بخواب همیشه کنارت هستم...   دختر قشنگم بهم بگو به بابایی چی گفتی؟   ویانا چی دیدی قیافتو اینجوری کردی؟تعجب چرا؟   ویانا خودشو تنبیه کرده و چشماشو پنهان کرده..قربونت برم خودتو اذیت نکن. ...
21 آذر 1392

تلاش های ویانا

دخترکم، زیبای من، فرشته من عاشقانه دوستت دارم. با هر لبخندت خون در رگهای من جاری میشه. با آمدنت زندگی رو برای من جذاب تر کردی. هر روز شیرین کاری جدید داری. سورپرایزم میکنی.. هر روز تلاش می کنی کار جدید انجام بدی.. صداهای جدید در میاری..قیافتو یه جور خاص می کنی..با آب دهنت حباب درست می کنی..پاهاتو نگاه می کنی و به اسباب بازیهات می کوبی.. چند روزیه کمی سرماخوردگی داری..خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی.. دیشب یه سری لباسای جدید برات درآوردمو امروز شستم. تا تنت کنم و مثل همیشه خوشگل و خوش تیپ باشی..
17 آذر 1392

غلتیدن ویانا

دختر زیبای من، فرشته آسمونی من دوستت دارم.. می دونم خیلی کم به وبلاگت سر می زنم..منو ببخش.. پنجشنبه پیش خونه مامان بهناز داشتیم ناهار می خوردیم و تو روی زمین دراز کشیده بودی که یک دفعه نگاهت کردیم و دیدیم دمر شدی.اولین بارت بود که خودت غلت زدی. سریع دوربین رو آوردم و ازت عکس گرفتم.. الهی که من فدای تو بشم ویانای خوشگلم.. از اون موقع به بعد همش در حال غلت زدنی.. ...
12 آذر 1392
1